شروین جانشروین جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

شروین عشق کوچولوی ما

پایان هفت ماهگی

موش موشی من دیگه هفت ماهت تمام شده و الان هفت ماه و یک روزه هستی هفت ماه پیش ،پنجشنبه ،20 بهمن ماه 1390 ،ساعت 2:25دقیقه ظهر چشمات رو به دنیای ما باز کردی. هیچ وقت هیچ وقت اون روز از خاطر من نمیره.حتی کم رنگ هم نمیشه. وقتی به اون پنجشنبه فکر میکنم دلم پر از شوق میشه و برای همیشه میگم:خدایا شکرت.شکرت که من رو لایق این فرشته کوچولوت دیدی. هفت ماه گذشت.هفت ماهی که هر روزش  و هر لحظه اش دنیایی نو بود واسه من.دنیایی پر تجربه های  نو و قشنگ. الان دیگه شما یه مروارید کوچولو توی دهنت داری و همش دستت به دهنته. عاشق روروئک سواری هستی و با سرعت از این ور خونه میری اونور.وقتی من در یخچال رو باز میکنم با سرعت میای و زودتر از...
21 شهريور 1391

یک دندون کوچولو

هوراااااااااااااا هوراااااااااااااااااا.بالاخره شما در شش ماه و بیست و هشت روزگی هم دندون در آوردی.هورااااااااااااااا چند روز اخیر شما حسابی نق نقو شده بودی و بی قرار بودی.همه چی رو هم دهن میکردی و فشار میدادی. دیشب که دیگه حسابی اذیت شدی.شما پسر خوبی هستی و شب راحت میخوابی اما دیشب بیدار شده بودی و نق نق میکردی .رو پا تکونت میدادم میخوابیدی ولی سریع بیدار میشدی .انگاری نمیتونستی عمیق بخوابی.الهی فدات بشم مامانی. آخر سر هم یکم شربت دیفن هیدرامین به لثه هات مالیدم و شما راحت خوابیدی. و اماااااااااا در عوض امشب حدودای ساعت ده و نیم شب بود که: بازم دستت توی دهنت بود و نق میزدی.بابایی اومد به لثه هات شربت بزنه که آروم شی.همچین که ...
18 شهريور 1391

اینجا اونجا

عشق کوچولوی مامان ،وقتی از خواب نیم روزی بیدار میشه آبتنی شروین کوچولو ماجراهایی داریم با زبون درازی شروین.یکی از دوستامون رو دیدم.داره با ذوق شروینو نگاه میکنه و تبرک میگه.آقا کوچولوی ما هم تا جایی که ممکنه زبونش رو براش دراز میکنه حالا هی بابایی باید توضیح بده که:کوچولوی ما جدیدا یاد  گرفته زبون در بیاره .(از کی تا حالا به یک ماه پیش میگن جدیدا؟؟؟؟؟ ) هیچ فرصتی رو برای انگشت خوردن از دست نمیده ژست نارنجی وقتی شال مامانی رو می پوشه   ...
8 شهريور 1391

پسرک روروئک سوار

دیروز رفتیم و برای شما ،کوچولوی خونه یه روروئک گرفتیم.شما توی ایران روروئک داری عزیز دلم ولی اینجا نداشتی .منم میگفتم ما که یک ماه دیگه بیشتر اینجا نیستیم لزومی نداره بخریم. که دیروز بابایی  حسابی شاکی شد .میگه:بابا مگه چند ماه عمر روروئک سواری پسر منه؟بزار خوش باشه. ما که بخیل نیستیم.خوش باش پسر گلم خوش باش و اینچنین شد که شما از دیشب تا حالا روروئک سوار شدی. میشینی توی رورئک و هی میری این ور و اونو.وقت شام همش میخواستی بیای تو سفره.وقتی هم جلوتو میگرفتیم ناراحت میشدی و جیغ میزدی. امروز داشتم برای شما سوپ درست میکردم و شما هم توی روروئکت هی می اومدی به پای من می چسبیدی .داشتی سعی میکردی در کابینت رو باز کنی .بعد...
8 شهريور 1391

دیدی نشستی

شروین جان بالاخره نشستی.یکم تنبلی کردی هاااااااا ولی آخر نشستی الهی من فدات بشم.پریروز من نشستم و شما رو هم نشوندم جلو خودم و با هم توپ بازی میکردیم.یه لحظه شونه های کوچولوت رو رها کردم دیدم به به.پسرکم تلاش کرد بشینه و برای چند ثانیه تعادلت رو حفظ کردی. فدای تلاش کردنت بشم من.سعی میکردی خودت رو نگه داری .آخر هم دستت رو تکیه گاه قرار دادی و بهش تکیه زدی.بابایی میگه نگاش کن عین پیرمردها نشسته الان دیگه روی زانو و آرنجت راحت میمونی و هی تکون تکون میخوری گاهی هم تلاش میکنی و از مچ دست بلند میشی و حالت چهار دست و پا به خودت میگیری.حالا بماند که برای این کار چقدر هن هن میکنی و غر میزنی. هیییییییییییی. چی دیدم الان؟همین الان...
5 شهريور 1391
1